آشوب

برای تنهایی هام

آشوب

برای تنهایی هام

خرید

من میگم دنیا کوچیکه تو باور نمیکنی. یه سمبوسه داغ دستم بود و داشتم به ویترین های رنگی نگاه میکردم و لذت میبردم از خرده ریزهایی که گاهی خیلی با دقت چیده شده بودن و گاهی خیلی شلخته روی هم دیگه ریخته بودنشون که یهو یه جفت چشم آشنا گفت سلام شب تاب! اینجا چی میکنی؟ با کی اومدی؟ چرا تنهایی؟ خب معلومه که شناختمش و وقتی داشت حرف میزد فکر میکردم چه خوبه دیدن یه آشنا تو این شلوغی ها. گفت خریدات رو کجا گذاشتی؟ گفتم چیزی نخریدم. خندید و گفت مگه میشه آدم بیاد منطقه آزاد و خرید نکنه؟ گفتم خب راستش مجبور شدم یه پالتو و دو تا تیشرت و لباس زیر بخرم آخه ساک لباس هام رو گم کردم. وقتی آخر خرید هاش مجبور شد تو رودرواسی منو برسونه تا محل اقامتم گفت خب عجیب نیست تو از اول هم خورهء خرید نداشتی مشکلات ژنتیکی ات خیلی زیاده!!!

نظرات 1 + ارسال نظر
عرفان شنبه 14 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 11:24 ق.ظ

سلام
ابتدا عید را تبریک میگم و از اینکه بازهم رفتی سفر و نذاشتی بهت بد بگذره خوشحالم .
دوستان زیاد شدند و گاهی باید حواست جمع باشه که بهشون پاسخ هم بدی تا دلگیر نشن در هرحال امید که مارو هم قابل بدونی و کامنتها را بی جواب نذاری.
اگر هم که اینجا زحمتی ایجادمیکنم بفرمائید
شاد باشید

به نظرات گنگ و مبهم چه جوابی باید داد؟! اینطور که شما مینویسی من رو خوب میشناسی پس گله برا چیه؟ اگه جوابی بخواد حتما جواب میدم اما اینکه باز هم رفتم سفر! قرار بوده کسی بم زنگ نزنه! باز طاقت نیاوردم! یعنی که خب....
قایم نشیم بهتر نیست؟ ؛)
تو دنیای مجازی هیچکس مزاحم کسی نیست!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد