یه فنجون چای داغ رو میز آشپزخونه و سوپی که روی اجاق داره آروم آروم قل قل میکنه و داستان مورد علاقه ام روی صفحه هایی که خودم پرینت کردمو با روبان بهم بستم و.... یه جرقه و پسورد یادم اومد!
به همین سادگی...
حالا مگه کی منتظرم بود که بخوام برای اومدن خودکشی کنم و یه جورای دیگه پسورد رو احیا کنم؟!
همیشه همینطوره ، وقتی چیزی رو میخوای اصلا یادت نمیاد و درست زمانی که اصلا بهش فکر نمیکنی خودش میاد توی ذهنت !
راستی ممنونم از کامنتت
من یکی دیگه بود حساس جان!
آی پی باز!:-) چون میشناختمت نوشتم مارپل جان..راستش حساس کرگدن شده...خبرنداری شما؟