آشوب

برای تنهایی هام

آشوب

برای تنهایی هام

پنج

وارد حیاط که شد دلم لرزید٬ از شوق بود یا از ترسی که همیشه با آمدنش در دلم خانه میکرد. از حیاط مشترک با همسایه ها گذشت. اتاق ما یکی از چندین اتاقی بود که برای خانواده ای خانه بود٬ و کوچکترینشان. هر روز صدای چرخیدن کلید در قفل را که میشنیدم فکر میکردم یعنی قفس تنگ تر از این هم ممکن هست؟! وتا باز آمدنش فکر میکردم آن خوشبختی که مادر وعده میداد همین بود؟ باید دوستش میداشتم اما مگر میشد دل بست به زندانبانی که دستانش بوی کتک میدادند و هر وقت تنم را میدیدم بغض گلویم را میفشرد. یک بار دیگر چشمان سیاهی را در آینه دیدم و لبهای سرخ خندانی که شاید میخواستند دنیا را باور کنند. کلید که در قفل چرخید چنان با خشم در را به دیوار کوبید که همراه خانه لرزیدم! چرا؟ چرا موهایم دور دستانش پیچیده است؟ زنیکهء...پشت پنجره چه میکردی؟ چرا گوشهء لبم میسوزد؟ برای چه کسی خودت را ساخته ای؟ هزاران ستاره در چشمم درخشید بعد از اینکه پیشانیم به دستگیرهء در خورد. مگر نگفته بودم حق نداری پشت پنجره باشی؟ موهایم هنوز دور دستانش بود اما دردی که در شکمم میپیچید....

نظرات 2 + ارسال نظر
[ بدون نام ] سه‌شنبه 1 دی‌ماه سال 1388 ساعت 10:26 ب.ظ

..خودش کجا بوده تا اون موقع شب..؟

رضا چهارشنبه 2 دی‌ماه سال 1388 ساعت 10:48 ب.ظ

..اگه گفتی این از کیه؟
یارب مرا یاری بده ، تا خوب آزارش دهم
هجرش دهم ، زجرش دهم ، خوارش کنم ، زارش کنم
از بوسه های آتشین ، وز خنده های دلنشین
صد شعله در جانش زنم ، صد فتنه در کارش کنم
در پیش چشمش ساغری ، گیرم ز دست دلبری
از رشک آزارش دهم ، ازغصه بیمارش کنم
بندی به پایش افکنم ، گویم خداوندش منم
چون بنده در سودای زر ، کالای بازارش کنم
گوید میفزا قهر خود ، گویم بکاهم مهر خود
گوید که کمتر کن جفا ، گویم که بسیارش کنم
هر شامگه در خانه ای ، چابکتر از پروانه ای
رقصم بر بیگانه ای ، وز خویش بیزارش کنم
چون بینم آن شیدای من ، فارغ شد از سودای من
منزل کنم در کوی او ، باشد که دیدارش کنم
گیسوی خود افشان کنم ، جادوی خود گریان کنم
با گونه گون سوگندها ، بار دگر یارش کنم
چون یار شد بار دگر ، کوشم به آزار دگر
تا این دل دیوانه را راضی ز آزارش کنم



برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد