آشوب

برای تنهایی هام

آشوب

برای تنهایی هام

آزادیم

من و تو هیچ وقت اینقدر همدیگه رو دوست نداشتیم که از غرورمون بگذریم و اینقدر از هم متنفر نبودیم که خودمون رو خلاص کنیم... 

حالا که فکر میکنم میبینم من هیچ وقت ادعایی تو دوست داشتنت نداشتم! اما تو چی که بقول خودت همه چی رو تحمل میکردی بخاطر دوست داشتن؟! 

حالا که پشت پنجره برف میباره و هوس به نیش کشیدن تمبرهندی ترش و تاریکی و عقربه های دیر ساعت تو مغزم میچرخن یادم میاد که وقتی بودی حداقل به حرمت دوست داشتنهای خودت پای دلم بالا میومدی... ولی نیستی و هر دو آزادیم.... 

نظرات 3 + ارسال نظر
دل زاد پنج‌شنبه 19 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 12:27 ق.ظ http://Gitan.blogsky.com

من خودم حسابی داغونم. نمی دونم باید به تو چی بگم! ببخشید!

چرا داغون؟ اونجا که تو بودی آخر دنیاست باید دلتنگی هات رو جا میزاشتی.

ر پنج‌شنبه 19 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 05:20 ب.ظ

می دونستی تمبر هندی از تایلند میاد..؟

من دلم از این ایرانی دست ساز های بی بهداشت میخواست :(

حسن حساس پنج‌شنبه 19 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 10:24 ب.ظ

آزادیم؟٬...زمان معلوم میکنه عزیزم

زمان همین حالاست که اسیر نیستیم. حتی اگه تنها باشیم...
نمیدونم از آزدیم بگذرم یا تنهایی رو تحمل کنم...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد